عکسام و نوشته هام

ساخت وبلاگ
سوناتا سفیدهشما هم توی این شرایط انتظار بالایی داری ها ! آقا خواهش می کنم شما بهش زنگ بزنید ، التماس می کنم ، بخدا آبرو و حیثیت من در خطره ، ملت منتظرن ، زندگی ام از هم می پاشه ، اصلا گوشی را بده من خودم با سردار حرف بزنم .ببین آقا پسر ! اینکه الان با این سر و وضع و شیک و پیک آمدی اینجا و اینطوری داری ادعا می کنی یه بحثه ! اینکه اصلا این ماشین مال تو نیست یه بحث دیگه ! برو بگو صاحابش بیاد . صاحابش هم خو فرماندهی استعلام گرفته میگه گوشیش خاموشه . من که از اول بهت گفتم . اینا که تو میگی ظاهر قضیه است . قانون فقط حرف خودش را میزنه و کار خودشو بلده .اشک از چشمان پسر جاری شد . بی دلیل شماره تلفن های تماس های اخیرش را توی گوشی بالا و پایین می کرد تا بلکه راهی پیدا کند . در آن گرمای طاقت فرسای مردادماه ، در حالیکه یقه پیراهن سفیدش کاملا زرد و چرک شده بود و رد سفیدک عرق خشک شده بطور کامل روی یقه کت اش خود نمایی می کرد ، یک قدم جلوتر رفت ، انگشت اشاره اش را بالا آورد و با التماس گفت : حاج آقا ترا بجان عزیزانت شمایه زنگ دیگه به این آقای  فرمانده ات بزن وبده من باهاش صحبت کنم ، فقط بذار شرایط ام را بهش بگم .  فیلمبردار که تا این لحظه ساکت گوشه ای ایستاده بود ، جلوتر رفت و گفت : ببخشید قربان شرایط ایشون را که می بینی ، من ازتون خواهش می کنم زنگ بزن به فرماندهی . ثواب داره حاج آقا . پیرمرد گفت : باشه ، من زنگ می زنم . ولی میدونم که ور نمی داره . یعنی توی این موقعیت شماره منو که ببینه بر نمی داره . شماره مسئول یه پارکنیگ عمومی اصلا واسش مهم نیست الان . الان همه آماده باشن .  آماده باش میدونی یعنی چی ؟ سربازی که رفتید دیگه ؟  آماده باش بودی دیگه ؟ بیا اینم زنگ .چند دکمه عکسام و نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت عکسام و نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : axamshahram بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:17

ششمین قاتلهوا دلنشین و شرجی بود .نسیم خنکی در ساحل می وزید که پوست سر وصورت را به نرمی نوازش میکرد . آرامش بخش بود و ملایم . اگر در کنار شترهایی که تزئین شده بودند با گوشی تلفن همراه هم میخواستی عکس بگیری باید هزینه ای پرداخت می کردی. لابه لای جمعیت دختری با التماس از خانمها می خواست که نقش حنا بزنند ، می گفت : هر چقدر دوست داری بده ! بعد ازظهر بود و چای و قلیان می چسبید . در مسیر راه مسئله جذر و مد را برای صدرا توضیح داده بودم تا امروز دلیل اینکه چرا اسم این ساحل ناز است را بداند . اینکه برای پسر بچه به اون سن و سال قابل فهم باشد توضیح دادم و گفتم :ببین صدرا با هر مدی این قسمت به ساحل وصل میشه و بعد دوباره با هر جذری جدا میشه . اینطوریه که میگن ، یعنی این قسمت ناز می کنه که بخواد به جزیره وصل باشه یا اینکه میخواد خودش یه جزیره مستقل بشه . در طی شبانه روز با هر جذر و مدی این حکایت ناز کردن و ناز کشی تکرار میشه . هر روز. الان گرفتی چرا به اینجا میگن ساحل ناز ؟ گرفتم .قبل از سفر به قشم ، تمام مسیر را در اینترنت با همدیگر چک کرده بودیم . تمام موضوعات را بررسی کرده بودیم از اقامت گاه بین راه تا خطرات شنا در دریای آزاد و اینکه سواحل امن برای غواصی کجاست تاتهدیداتی مثل کوسه و حتی هراس از عروس دریایی .بابا !ها ! اینو دیدی ؟ بفرست برام !الان فرستادم برات ، ده قاتل بزرگ انسانها ، توی لیست نگاه کن ، بعد از پشه مالاریا و مارها و اسب آبی و کوسه ، شش امی اش عروس دریایی ها !عروس دریایی ؟ عههه چه جالب نمی دونستم ! نگاه اینجا رو ، خط آخرش نوشته فقط در فیلیپین سالانه پنجاه نفر در اثر نیش عروس دریایی می میرن ! بابا!ها !بابا ترابخدا قشم رفتیم سمت عروس دریایی ها نریم ها ! قول بدهقول ،ببین ! عکسام و نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت عکسام و نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : axamshahram بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:17

ارم سبز ، شش و بیست و دو دقیقهبه سختی و با سردرد بیدار شدم و به زور از رختخواب کندم . هر طور شده باید به سرعت خودم را به ایستگاه مترو ارم سبز می رساندم . یه قطار داشت که حرکتش شش و بیست دقیقه بود .گاهی هم تا شش و بیست و دو دقیقه میشد بهش رسید.دیشب بازهم با بغض وگریه خوابیدم . یه عالمه بغض و گریه . یه حجم تلمبار شده از خشم و نفرت واسه این که چرا من نمی تونم هیچ غلطی بکنم . واسه همینه که از دست خودم حسابی شاکی ام . گوشی را گذاشتم تا صبح پر بشه و تا رسیدن به محل کار بازهم مرور کنم . تند تند و سریع قدم بر میداشتم . هوا روشن شده و نسیم خنکی میاد ولی هنوز هیچ خبری از رخ نمایی آفتاب نیست . چقدر تماشای فضای مسافرها و رهگذرها تغییر کرده . از حق نمیشه گذشت . انصافا چقدر این دخترا با موهای قشنگ شون فضای شهر را زیباتر کردن . بجز مشکی پرکلاغی و مش و هایلایت و شرابی ، تک و توک سبز و بنفش هم دیدم . چقدر قشنگی پنهان . کجا بودن این همه سادگی و زیبایی ؟ یادش بخیر زمان دانشجویی موقعی که دولا میشدم تا ورقه های امتحانی را بردارم ، چقدر در همون حالت برای دیدن سه ، چهار پنج سانت ساق پای سفید همکلاسی بغل دستی برداشتن برگ امتحانی را طول میدادم و چه شبهایی که تا صبح با تصور اون سه ، چهار پنج سانت فاصله جوراب تا انتهای شلوار ، با خودم کلنجار می رفتم . صف شلوغ پله برقی را بیخیال شدم و سریع از پله ها پایین آمدم .ساعت هشت و نیم جلسه کمسیون معاملات بود و نوبت ارائه من ، در ردیف نفرات اول بود و باید حتما سر وقت حاضر می شدم . پله های بعدی را هم تند تند پایین آمدم و با عجله رسیدم به قطار شش و بیست . جا برای نشستن بود . کنار میله آرام گرفتم . چقدر چهره ها گرفته و مغموم اند . غم عمومی پنهان برای همه قطا عکسام و نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت عکسام و نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : axamshahram بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:17